تمامِ راه

فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.

صحبتِ تو

نشناختنِ سر از پا بود،

من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!

قرار بود لباس های زمستانی ام

دست های تو باشند؛

باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،

قرار عاشقانه ی آب و آینه را،

من بهم زده بودم!
چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟

آیا هست؟!

کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!

 

/.///-/


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

IN MEMORY OF TOMORROW خاطرات یک جوان غریب Jeff نسیم باران اجاره آپارتمان مبله حمایت از کارگر ایرانی جک آرام بند کلرپارس zamanidarman