و ماه، در نیمه شبی به اندازه ی نیم قرن پیرتر شد.

ما به اندازه ی نیم قرن خسته تر شدیم.

حالا چه کسی می خواهد صدای جوانی ما را

از زیر خروارها خاکِ سرخِ گرم،

و ترک های زودهنگام پوستمان را

از زیر بوتاکس های پی در پی، بشنود؟

 

صدای ما را که در گورهای خانگی دفن شده ایم،

خواب هایمان را که در فکرهای خونین غرق شده اند،

و نفس هایی که در سینه ها حبس کرده ایم را،

چه کسی می خواهد بخت بگشاید؟!

 

من قول داده بودم که بخندم!

من پاییز را در میانه ی راه پشت سر گذاشته بودم.

می خواستم با کمی عطر سیب و طعم انگور پیروزی ام را جشن بگیرم!

بوی باروت؛ مشامم را پر کرد،

و باران، تمام نشانه های راهم را شست.

 

حالا این منم،

من؛ که مانده ام و یک دنیا راهِ مسدود!

و یک دنیا لبخندِ خشکیده ی مصلوب!

من مانده ام و یک قلب؛

که امیدهای واهی او را فرسود.

 

/.///-/

#نسیم_مکتبی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پر شدن چاه و نشت ساختمان مشاوره و روانشناسی Ashley عاشقانه BestTicketVip پیشبینی ورزشی مجموعه خودرویی کوشیار ( قزوین ) ویستا رایانه panjarehUPVC